عاشقانه

..

🔸آن قدر حلقه زنم بر در ميخانه‏ ى دوست 🔸تا كند صاحب ميخانه به رويم در باز  
28 اسفند 1402

یا رقیه

هر جا که به پرچمش نگاهت افتاد حرم رقیه ست تنها حرمی که روضه خون نمیخواد حرم رقیه ست
14 اسفند 1402

میترسم

من از اشکی که میریزد ز چشم یار میترسم از آن روزی که مولایم شود بیمار میترسم! همه ماندیم در جهلی شبیه عهد دقیانوس من از خوابیدن مهدی درون غار میترسم! رها کن صحبت یعقوب و کوری و غم و فرزند من از گرداندن یوسف سر بازار میترسم همه گویند این جمعه بیا اما درنگی کن از اینکه باز عاشورا شود تکرار میترسم! سحر شد آمده خورشید اما آسمان ابریست من از بی مهری این ابرهای تار میترسم! تمام عمر خود را نوکر این خاندان خواندم از آن روزی که این منصب کنم انکار میترسم! طبیبم داده پیغامم بیا دارویت آماده است از آن شرمی که دارم از رخ عطار میترسم! شنیدم روز وشب از دیده ات خون جگر ریزد من از بیماری آن دیده خونبار میترسم! به وقت ترس و ...
8 اسفند 1402
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عاشقانه می باشد